در باره روابط خارجی ایرانِ صفوی با دیگر کشورها، کارهای عالمانه بسیاری صورت گرفته است. از دید محققان، این روابط که در بُعد سیاسی واقتصادی اهمیت بیشتری دارد، به طور معمول با چهار بخش اروپا، عثمانی، هند و ازبکان است.(1) سیاست ایران در بخش اروپایی با تحوّلات منطقه خلیج فارس نیز مربوط بوده و در این میان، اشاراتی هم به برخی از امیران این منطقه میشود. مع الأسف در میان این آثار، اشارهای به روابط ایران و حجاز نشده است. این در حالی است که در آن روزگار، همه ساله، شمار فراوانی زائر از ایران راهیِ حرمین شریفین میشدند و علاوه بر آن، جمعی از عالمان و فقیهان شیعه از ایران در آن دیار اقامت داشتهاند.
پیشتر در باره دو موضوع «زائران» و «اقامت برخی از علمای ایرانی در حرمین»، در مقاله «پارهای از مسائل حجاج شیعه و شیعیان مقیم حرمین شریفین در دوره صفوی»(2) به بحث پرداختیم(3) و اکنون در این مقاله، به دو نکته دیگر در ضمن دو فصل، میپردازیم:
الف: ارتباط سیاسی حکام صفوی با اشراف مکه، که از طرف سلطان عثمانی برای حکومت بر حجاز منصوب میشدند.
ب: مهاجرت سادات مدینه به ایران عصر صفوی، که آثار فرهنگی و مذهبی در دو طرف از خود برجای گذاشت.
در باره روابط اشراف مکه با دولتمردان صفوی، اطلاعات قابل توجهی در دست نیست. اما مسلّم است که حجاز در این زمان زیر سلطه عثمانیها بود و دولت مستقلی نداشت؛ بنابراین نباید انتظار داشت که به عنوان یک دولت مستقل، طرف خطاب دولت صفوی قرار گیرد. اما به هر روی، دولت اشراف، هم به دلایل مذهبی و هم استقلال نسبی خود و نیز به دلیل مسأله حج، با ایرانیها روابطی داشتهاند، که بهطور پراکنده در مقاله پیشگفته، به آن اشاره کردهایم. از آن زمان، تنها یک سفرنامه، آن هم به صورت منظوم(4) برجای مانده که در آن، آگاهیهای اندکی در این زمینه وجود دارد. مطالب پراکنده دیگر، در آثار مرحوم آخوند ملامحمدتقی مجلسی و میرزا عبداللّه افندی آمده است که هیچکدام به نوع مناسبات میان دولتمردان صفوی با اشراف اشارهای ندارند.
آنچه میماند و خوشبختانه برجای مانده، یک نامه مفصل عربی است که از سوی شاه عباس دوم (سلطنت از 1052 تا 1077) برای شریف مکه ارسال شده است. متن این نامه توسط عالم بزرگِ نیمه دومِ قرن یازدهم هجری، مرحوم آقاحسین خوانساری (م 1098) نگاشته شده است. به نظر میرسد این نامه برای شریف زیدبن محسن نگاشته شده است؛ زیرا وی از سال 1040 تا 1077 امارت مکه را در اختیار داشته است.(5)
نامه یاد شده در باره دشواریهای راه حج از طریق بصره است که گستردگی آن سبب تعطیلی امر حج از سوی دولت ایران شده است. اندکی بعد، حاکم بصره به شاه ایران قول داده است تا از این دشواریها بکاهد و در عوض از دولت ایران خواسته است تا اجازه عبور کاروانهای حج ایرانی را از آن مسیر بدهد. نامه یاد شده توضیحاتی در این باره برای شریف مکه است.
از آنجاکه همین یک نامه مغتنم بوده و بر حسب اطلاع ما تاکنون به چاپ نرسیده، متن آن را در اینجا میآوریم. پیش از آن شرحی در باره مجموعهای خطی که این سند در آن درج شده و در کنار آن نامههای با ارزش دیگری هم در ارتباط با شرفای مکه درج شده، به دست میدهیم:
مجموعهای با عنوان «مکاتبات» با شماره 11639 در کتابخانه آیتاللّه مرعشی رحمهالله نگهداری میشود که حاوی چندین متن مختلف است. در جمع این مکاتبات ادبی، نامههایی دیده میشود که از میان آنها، نامه شاه عباس دوم به شریف مکه، که به انشای آقاحسین خوانساری نگاشته شده، تاریخیتر و قابل استفادهتر است. اما در دیگر نامههای آن نیز مطالب سودمندی وجود دارد. اصل مجموعه به عنوان یک متن ادبی، فراهم آمده از نامهها و منشآت و وقفنامههای عربی، با خطی زیبا نوشته شده و دارای «سرلوحهای با زمینه طلا و لاجورد گل و برگ مرصّع اسلیمی به سبک اواخر دوره صفوی» است.(6)
در ابتدا، نامهای ادبی آمده که بیشتر به هدف ارسال سلام و دعاست. نامه دوم با عنوان «جواب مکتوب شریف سعدبن زید»(7) است که تنها اشارات تاریخی آن به مسأله راههای حج و تأمین امنیت حجاج میباشد. (برگ 9 ـ 5) ممکن است این پاسخ از آقاحسین خوانساری باشد که در آن از شریف مکه که از سادات حسنی و فردی مقتدر بوده، به خاطر تلاشش در راه تأمین امنیت، ستایش شده است. نامه بعدی با عنوان «ایضا پاسخ دیگری به همان مکتوب شریف سعد»، در ستایش او و تمجید از نامه اوست. (برگ 12 ـ 9) نامه بعدی از سعد بن زید شریف مکه (میان سال های 1077 ـ 1113) به فرزندش سعید است که باز به لحاظ ادبی در این مجموعه آمده است. (16 ـ 15) عناوین نامههای بعدی عبارت است از: «جواب مکتوب شیخ سعدان» (برگ 17) «جواب مکتوب شیخ ناصر الاحسائی» (برگ 19)، «جواب نامه دیگر او» (برگ 20) «جواب کتاب لبعض الاحباب» (برگ 21) «جواب سید فرجاللّه خان والی حویزة فی البشارة بفتح البصرة» (برگ 23) «جواب السید عبدالمحسن المکّی» (برگ 24) و چند نامه متفرقه دیگر که برخی جنبه تاریخی نیز دارد. و با «جواب کتاب الشریف سعد بن زید» (برگ 48) «أیضا جواب مکتوب بعض شرفاء مکة» (برگ 50) «جواب مکتوب بعض سادةفضلاءمکة» (برگ 51) «کتاب الی الشیخ بنی خالد» (برگ 55) که مربوط بهراهبصره میباشد؛ (... إنّ فی فتح طریق البصرةیفتحلکمأبوابالنصرة وتستفیدون بذلک فوائد غزیرة و لکم فیها منافع کثیرة و قد رخّص من ذلک السبیل وفد حجاج بیتاللّه الحرام و رهْط المعتمرین المتمتّعین بادراک المشاعر العظام و اذن لهم فی هذه السنة و أجْر من أحسن الیهم أجر من جاء بالحسنة... برگ 56). «جواب مکتوب بعض مشایخ مکة» (برگ 57) «من جملة المکاتیب ایضا الی شرفاء مکة» (برگ 59 ـ 58) «کتب ایضا الی شریف مکه» (برگ63 ـ 60) این نامه طرحی از یک نامه سلطانی است که به شریف مکه نگاشته شده تا از زائر ایرانی خاصی که از وی در این نامه یاد نشده (تنها با تعبیر فلان آمده) مراقبت کرده، به او احترام بگذارند. «نامه دیگر به ابن الشریف» (برگ 63) این نامه هم مانند نامه پیشین است. «و کتب ایضا الی المولی شریف مکه» (برگ 66) «و من اجوبة المکاتیب المکیة» (برگ 69) «و منها ایضا» (برگ 70) این نامهها بیشتر از همان نوعی است که اشاره شد. در این زمان، برخی از اعضای خاندان سلطنتی یا کسانی از علما به حج مشرف میشدند و همراه خویش از این نامههای توصیه به اشراف مکه میبردند. «و منها ایضا الی بعض مشایخ مکة» (برگ 71).
در ادامه دو متن برای وقفِ قرآن، متنِ نوشته شده در پشت ترجمه کتاب «مفتاح الفلاح» [ شیخ بهایی ] ، چند دیباجه از جمله دیباجه کتاب «وقایع الشهداء»، متنی که پشت کتاب تفسیر «کنز الدقایق» بوده، دیباجه رساله در «شرح حدیث البیضة»، قباله وقف کتاب «الصحاح» و چند نمونه متن دیگر آمده است. برخی از آن متنها عباراتی است که در شهادت نامههایِ نوشته شده در کناره وقف نامهها بکار میرود که جالب توجه است.
آخرین متن در این نسخه، نامه شاه عباس دوم به شریف مکه است که آقا حسین خوانساری آن را نگاشته است: «کتبه النحریر العلاّمة آقا حسین خوانساری ـ قدّساللّه روحه الی السلطان الأعظم ـ شاه عباس الثانی الی شریف مکه» (برگ 95 ـ 92):
الحمد للّه الّذی شرّف مکة المبارکة و صیّرها امّالقری و الأمصار، و جعل المولودَیْن الذین نَشَاءا فی ذیلها و ربّیا فی حِجرها أفضل من کلّ مولود لفّ [یلفّ] فی قماط اللیل و النّهار، أعنی جدّنا و نبیّنا محمّد، سیّد الکونین الذی أُسری به من المسجد الحرام إلی السّماء، و رأی عند سدرة المنتهی ما رأی، و ارتقی إلی مقام قاب قوسین، و کانَاللّه هو الّذی رمی إذ رمی؛ و أبانا و إمامنا علیّا [ثانی الثّقلین] الّذی وضعته أُمّه فی بطن بیت هو أوّل بیت وضع للناس و رفعه ربُّ هذا البیت و طهّره و أذهب عنه و عن أهل بیته جمیع الأرجاس و و الأدناس ـ صلواتاللّه و سلامه علیهما و آلهما المعصومین الأخیار و أولادهما الطیّبین الأطهار ـ أجدادنا الأئمة [الإمامین] العظام و آبائنا [المیامین] الغّر الکرام ما لم تُعَد جمار البطحاء و لاتحصی حصی البیداء.
أما بعد: فإنّ القرابة القریبة العلویّة و الرّحم الماسّة الفاطمیّة، تستدعی أن یکون لایزال من حضرتنا العلیّة و سُدّتنا السنیّة هدایا نسائم تسلیمات تهبّ من مهبّ الشفقة و المودّة وتحائف روائح تَفُوح منها نفحة العطوفة و المودّة توجّه تلقاء نجد المجد و تهامة الشهامة، وتنحّی شطر مسجد العزّ و مشعر الکرامة؛ یعنی حضرة من خصّهاللّه تعالی بالنّسب الطاهر المصطفوی و الحسب الزاهر المرتضوی، و حَباهُ الشوکة الباهرة والرفعة الظاهرة، و أعطاه المجد الرفیع و القدر المنیع، و جعله من أهل بیتٍ أنبتهماللّه نباتًا حسنًا بواد غیر ذی زرع، [ و صیّره من أشرف اصل و الکرم فرع [و عظّمه [ کرّمه ] بملازمة حرمه الشریف الّذی یأوی إلیه کلّ قویّ وضعیف، و شرّفه بخدمة بیته العتیق الّذی یؤتی من کلّ فجّ عمیق، زادهاللّه سبحانه تعظیمًا و تبجیلاً کما فرض حجَّه علی من استطاع إلیه سبیلا، و هی الحضرة الشریفة الشریفیّة الحَسَنیّة، لازالت مَهْبطًا للفیوضات البهیّة و الفتوحات السنیّة و یقتضی أن یکون دائمًا جنابهم الشریف ملحوظًا بعین العنایة السلطانیة و جانبهم المنیف مراعی حقّ الرّعایة الخاقانیّة. فما زال إن شاءَاللّه الرّحمن رکن المودّة بین الجانبَیْن إلی قیام الساعة رکینًا و حبل المواصلة بین الطرفین الی یوم القیامة متینًا.
ثمّ المنهیّ الی جنابهم العالی، إنّ قبلذلک بسنین وصل إلی شریف مسامع حضّار المجلس الأعلی الخاقانی ـ ما برح محفوفًا [ محفوظا ] بالنصر و التأیید السبحانی ـ أنّ قوافل الحاج والمعتمرین الامّین لطواف بیتاللّه الّذی من دخله کان من الامنین، القاصدین لزیارة رسوله سیّد المرسلین و ائمته الکرام المعصومین ـ صلواتاللّه علیهم اجمعین ـ الّذین یجیئون من بلادنا المحروسة ـ حرّسهااللّه تعالی ـ یصل إلیهم فی الطریق مِحَن کثیرة بَدنیّة و مالیّة و یصیبهم بلایا عظیمة جسمانیّة ونفسانیّة من جهات مختلفة و طرائق [ أنحاء ] شتّی. حتّی یکون یستلب منهم اللصوص و الذؤبان ثیابهم و أسلابهم و جمیع ما کانوا یتمتعون ،و یذرونهم بالبیداء بایدین و یحلّونهم منزلة ما کانوا یحرّمون.
و مع ذلک، لأجل تسویف المباشرین لإمارة الحاج فی الخروج وتأخیرهم فی الذهاب، و بسبب توقفات فی أثناء الطریق من شؤمة سماجة الأعراب، یتفق فی بعض السنین أن یفوتهم الحجّ إذ لم یدرکوا الموقفَین ویرجعون من هذه الشقّة الشاقّة خائبین بِخُفَّی حنین.(8)
و لمّا کان فی مثل هذه الحال، لما فیها من المخاطرة بالأنفس و الأموال، الاستطاعة التی هی شرط وجوب الحج علی ما قال الملک المتعال مفقودة، إذ من جملتها تخلیة السرب، و ظاهرٌ أنّها لیست حینئذ موجودة و [ کأن ] لم یکن الحج فی هذه الصورة واجبا و لا مثل هذا السفر سائغا، فلاجرم قد صدر عن موقف السلطنة العظمی الحُکم بِمَنْعَیِ القوافل والوفود و سدّ الطّرایق و الصدود امتثالاً لأمراللّه و شفقةً علی خلقاللّه و حمایة للرعیّة لا رعایةً للحمیّة.
و فی هذه السّنة أرسل حاکم البصرة إلی خدمتنا و استدعی من حضرتنا أن نرخّص الحاجّ [ و نفتح هذا الطریق ] و شرط أن(9) لایؤخذ منهم من کلّ نفر سوی الجمّال و الطبّاخ و البرید فی الذهاب والعود جمیعًا من کلّ جهة وعلّةٍ، أزید من ثلاثین أحمر نقیرًا و لا قطمیرًا، [ و أنّهم لایصیبهم ظمأٌ و لا نصب و لا مخمصة إلاّ أن یشاءاللّه و لایظلمون نقیرًا ] و أن لایدع أن یصل الیهم أذًی من الأعراب قلیلاً و لا کثیراً، و تعهّد أن یزعجهم [ ینفرهم ] من البصرة الیوم الأوّل أو الثانی من شهر ذی القعدة و لایقیمهم بعد ذلک بقدر قومة و لا قعدة.
و لمّا کان حینئذ مظنّة أن یکون منع الحاج فی هذا الحال، معاذاللّه صدّاً عن سبیلاللّه ـ جلّ ذکره ـ و منعًا لمساجده أن یذکر فیها اسمه، فأجبنا مسؤوله [ و أسعفنا مأموله [ و رخّصنا الحجاج و العمّار و أنفذنا الأحکام المُطاعة و الفرامین النافذة الی خوانین [ خواقین [الأطراف و الأقطار بأن یجهّزوا القوافل و یسبّلوا [ السوابل، و یتوجّهوا ] من درب [ صوب ] البصرة [ الی الأرض المقدّسة التی بالتهامة، بادین من کلّ بایر و عامر، آتین رجالاً و علی کلّ ضامر، جائین من نائی البلاد و جابین للبوادی الصخرة الوعرة من کلّ واد ] لیجیبوا الدّعوة التّامّة الخلیلیّة و یدعو فی تلک المقامات الکریمة، لدوام هذه «الدولة القائمة الصفویة الإسماعیلیّة».(10)
و حیث کان خدّامکم الکرام لایزال یسعون فی رعایة الحجاج و الزوّار، سیّما أهل هذه البلاد و الأمصار و یبالون جدًّا بمراقبة أحوالهم و لایألون جهدًا فی محافظة أنفسهم و أموالهم، و لایترکون أن یصل الیهم أذی و ظلم من أحد من الناس(11) و یکونون لهم بمنزلة الحَفَظةِ والحرّاس، أمرنا أن یؤخذ من کلّ رأس منهم الاّ ما استثنی خمسة حمر سوی الثلاثین المذکور، و یرسل الی خدمتکم علی سبیل النذر و الهدیّة، ازدیادًا للمحبّة و المودّة و مجازاة للمشقّة الّتی یتحمّلها خدمتکم السنیّة.
فإذَنْ طریقة الإخلاص و الصفوة التی لایزال یسلکها تلک الزمرة الشریفة الشریفیّة بالنسبة الی هذه السلسلة العلیّة الصفویّة، أن لایقصّروا فی إکرام القوافل الّتی تجیء من ظهر البصرة و کفّ أیدی الناس عنهم ببطن مکّة، کیف و هم أضیافاللّه و أضیافکم و إکرام الضیف من سنن أکارم أسلافکم، و أن لا تدعوا أحدًا أن یکلّفهم بالرّجوع من طریق آخر(12) و یجعلهم الیه ملْجاة، إذ قد سمعنا أنّ فی السّنین السابقة کان یلحقهم خسران عظیم من هذه الجهة.
ثمّ إن کان الأمر بعد ذلک علی ما شرطوا و لم یغیّروا شیئا ممّا تعهّدوا وأخرجوا القوافل حیث ما التزموا وحفظوهم من شرّ الإخوة اللّئام و الأعراب الجفاة الطّغام و أوصلوهم إلی ذلک البلد الأمین فی سعة الوقت آمنین و رجعوهم من الطّریق الّذی أسلکوهم منه سالمین غانمین، فائزین بالمُنی والمرام، [ مدرکین بالمشاعر العظام، طائفین بالبیت الحرام، عاکفین بین الرکن و المقام ] و مشرّفین بزیارة بیتاللّه ورسوله و الأئمة الکرام ـ علیهم صلواتاللّه تعالی إلی یوم القیام ـ [ عایدین عقیب الاحلال إلی ما کانوا علیه من الاحرام، راجعین بعد البلوغ والکمال إلی یوم یخرجون من الاحرام، حیث یعرون عن الثیاب التی خاطتها أیدیهم من الخطیئات و الاجرام و یتطهّرون بصب ذنوب من ماء زمزم الغفران من جمیع الذنوب و الآثام] فذاک هو [ المستبغی والمرام ] المراد و یکون دائمًا بعون اللّه تعالی و حسن توفیقه هذا الطریق الإلهیّ مفتوحة فی جمیع البلاد و القوافل و الوفود من الأطراف و الأکناف لاتزال فی کلّ سنة تربو و تزداد.
و هذا الأمر العظیم [ و الخطب الجسیم ] مع قطع النّظر عن حصول المثوبات العظیمة الاُخرویة تکون سببًا لأن تصیر تلک البلاد الطیّبة الکریمة المعمورة و سکّانها و قطّانها بالیُسر و الخصب و رفاه الحال و فراغ البال مغمورة، و أن یشهدوا من أجل کثرة اختلاف الناس و تردّدهم إلیهم منافع عظیمة، و یستفیدوا فوائد جسیمة.
و إن لمیقیموا علی ما قالوا، و غیّروا أمرًا ممّا قرّروا، و بدّلوا شیئا ممّا عیّنوا، فیلزمُ علینا إذَنْ برخصة الشرع القویم أن لا نرخّص أحدًا بعد ذلک فی سلوک هذا الطریق المستقیم و نحرمَهُم من هذه الفوائد و نقطع عنهم تلک العوائد ویکون إثمه علی الذین یبدّلونه و یرون عاجلاً و آجلاً مکافاة ما صنعوا، و یجزون فی الأولی و الآخرة جزاء ما فعلوا، و لبئس ما یصنعون و ساء ما یفعلون و السلام علیکم و رحمةاللّه و برکاته.
خلاصه ترجمه: در این نامه با یاد از اینکه شهر مکه شهری است که محمد صلیاللهعلیهوآله و علی علیهالسلام در آن به دنیا آمدهاند و بهخصوص، امام علی علیهالسلام در کعبه متولد شده است، بر رابطه خویشاوندی دو دولت صفوی و اشراف به دلیل سیادت تأکید شده و همان را زمینه فرستادن درودها و سلامها از سوی دربار صفوی به سوی نجد و تهامه و مسجد و مشعر؛ یعنی دربار اشراف کرده است. در مقدمه آرزو شده است که روابط دو جانبه تا قیام قیامت بر اساس مودّت و دوستی پایدار بماند.
سپس در باره هدف اصلی از این نامه آمده است: چند سال قبل، سلطان ایران شنید که قافلههای حج و عمره، که از ایران به مکه اعزام میشوند، در راه گرفتار صدمات مالی و جسمی فراوانی شده و بلایای عظیمی از جهات مختلف بر آنان فرود میآید؛ بهطوری که دزدان، دارایی و لباس و وسائل آن را میگیرند.
علاوه برآن، به خاطر اهمال مباشرینِ راه نسبت به ورود و خروج و ایجاد تأخیر در حرکت کاروانها و به سبب توقّفاتی که اعراب میان راه ایجاد میکنند، در برخی سالها، زمان حج از زائران فوت میشود؛ چرا که آنان موقف عرفه و مشعر را درک نمیکنند و از این راه دشوار و با این همه زحمت، دستخالی بر میگردند.
در چنین وضعیتی که ترس جانی و مالی وجود دارد، «استطاعت» که شرط وجوب حج است، از میان میرود؛ طبعی است حج در این وضعیت واجب نخواهد بود و طبعی است چنین سفری روا نیست. به همین دلیل از سوی سلطان ایران، فرمان تعطیلی حج و منع قافلهها صادر شد؛ کاری که بر اساس امتثال دستور خداوند و ملاحظه حال رعیت بود.
امسال حاکم بصره نمایندهای نزد ما فرستاد و از ما خواست تا به کاروانها اجازه حرکت دهیم. وی شرط کرد که جز ازشتردار وآشپزوبرید دررفتو برگشت، به هر جهت و علتی، بیش از سی سکه طلا، درهمینگیرد واجازهندهدتا اعراب آزار و اذیتی به آنان برسانند. همچنین متعهد شد که روز اول یا دوم ذی قعده آنان رااز بصرهحرکتدهد و جز به اندازه ضرورت آنانرا میان راه معطل نکند.
از آنجایی که تصور بر این بود که در چنین وضعیتی دیگر منع حجاج از حج روا نیست، به درخواست او پاسخ مثبت داده و دستورات و فرامین خود را به خانهای اطراف و اکناف صادر کردیم تا قافلهها را آماده کرده، از راه بصره روانه سازند تا به دعوت ابراهیم پاسخ دهند ودر آن مقامات برای دولت صفویه اسماعیلیه (بهنام شاه اسماعیل) دعاکنند.
از آنجاکه مأموران بزرگوار شما همیشه در رعایت حال حجاج و زوار، به ویژه زائرانی که اهل بلاد و شهرهای ما هستند، میکوشند و از هیچ کوششی در حفاظت از جان و مال آنان دریغ نمیکنند و اجازه نمیدهند که از سوی احدی بر آنان آزار و ستمی برود و به منزله نگاهبانان آنان هستند، ما هم دستور دادیم که از هر نفر ـ به جز موارد استثنا ـ پنج سکه طلا، منهای آن سی سکه، گرفته شده وبرسبیلنذر و هدیه به شما پرداخت شود تا رشتههای محبت و الفت استوار شده و تسکینی بر مشقت و رنجی باشد که در این خدمت خود متحمّل میشوید.
طریق اخلاص و دوستی که پیوسته آن دستگاه شریف با این دولت علیّه صفویه دارد، اقتضا میکند تا در اکرام به قافلهها که از طریق بصره میآیند کوتاهی نکرده، دست اهل مکه را از تجاوز به آنان باز دارند. چون آنان میهمانان خدا و شمایند و کرامت در حق میهمان از سنن اسلاف بزرگوار شماست، اجازه ندهند کسی آنان را مجبور کند تا از راه دیگری برگردند که در سالهای پیش، از این بابت، ضررهای زیادی پیش آمده است.
اگر بر شروط خود باقی مانده و چیزی از آن را تغییر ندادند و قافلهها را همانگونه که ملتزم شدهاند حرکت داده و از شرّ اعراب حفظ کرده، در وقت مناسب آنان را به مکه رساندند و از همان راهی که بردهاند باز گرداندند، در حالی که آنان به فیض زیارت بیتاللّه الحرام و حرم پیامبر صلیاللهعلیهوآله نائل آمدهاند، مقصود حاصل شده است. طبیعی است که در این صورت، راه حج در تمامی بلاد و برای همه کاروانها از هر نقطه باز است و هر سال بیشتر و بیشتر خواهد شد.
این کار بزرگ، علاوه بر ثواب عظیم اخروی آن، میتواند وسیلهای برای آبادانی آن سرزمین مقدس و ثروتمندی و رفاه حال ساکنان آنجا باشد که شاهد رفت و آمد مردمان از هر نقطه به آنجا هستند. اما اگر به شروط خود پایبند نباشند، در این صورت ما بهلحاظ شرعی، به احدی اجازه حرکت در این مسیر را ندهیم و آن نواحی را از این همه فواید محروم گردانیم. گناه آن هم بر عهده کسانی است که شروط را عوض کردهاند و آنان پاداش عمل خود را میبینند.
* * *
این نامه به نوعی روشنگر برخی از دشواریهای سفر حج در دوره صفوی است. نمونه زنده این دشواریها را در سفرنامه بانوی فرهیخته و شاعره اصفهان در دوره اخیر صفوی میتوان دید که به زبان شعر، بخشی از آنها را یادآور شده است.(13)
بر اساس اطلاعاتی که در باره گرایش مذهبی سادات حرمین ـ که اصطلاحا به آنان «اشراف» گفته میشود(14) ـ در اختیار است، میتوان چنین اندیشید که بهطور کلّی، هر دو گرایش تشیع و تسنن در آنان وجود داشته است. در این باره دو یادآوری مناسب است:
نخست آن که، سادات شیعه مذهب، در بسیاری از موارد به دلیل سلطه دولتهای قدرتمند سنی در این دیار، مجبور به تقیه بودهاند.
دوم آنکه، ساداتی هم که سنی بودهاند، به دلیل آنکه از نسل امام علی علیهالسلام بودند، بهطور طبیعی علایق شیعی بسیار شدیدی داشتهاند. به سخن دیگر، تسنن افراطی در میان سادات و اشراف به ندرت دیده شده است. اما اینکه درصد جمعیتی شیعه و سنی سادات در حرمین تا چه اندازه بوده، نمیتوان به جایی رسید. دلیل آن نیز دقیقا همان دو نکتهای است که اشاره کردیم.(15)
وجود چنین فضایی به لحاظ گرایشِ مذهبی در میان اشرافِ حرمین، راه را برای ایجاد ارتباط میان آنان و دولت شیعه صفوی فراهم میکرد. مسأله سیادت خود صفویان از یک سو و علاقه شدید و عمیق این دولت نسبت به سادات، و نیز تشیع دولت صفوی از سوی دیگر، در فراهم کردن زمینه ارتباط میان صفویان و اشراف تأثیر بسزایی داشت. اشراف با آمدن به ایران، انتظار آن را داشتند تا دولتمردان صفوی به آنان توجه کرده و ایشان را مورد حمایت مالی خود قرار دهند که آنان نیز چنین میکردند؛ هرچند مواردی نیز وجود داشت که آنان به چیزی دست نمییافتند.(16)
افزون بر ایران، سرزمین هند نیز که ایضا قبلهگاه بسیاری از عالمان و شاعران ایرانی بود، برای اشراف حرمین هم، عرصهگاه مناسبی برای استفاده از مواهب بیحد و شمار آن به حساب میآمد. نمونههای فراوانی از مهاجرات سادات مدینه به هند را سید ضامنبن شدقم (زنده 1090) در «تحفة الأزهار» آورده است.
به علاوه، کسانی از سادات که در زمره عالمان بودند، در اصفهان و دیگر شهرهای ایران با علما ارتباط برقرار کرده و نزد آنان به شاگردی مینشستند و اجازه روایتی و علمی دریافت میکردند. در این زمینه، آنان همانند برخی از طلاب و علمای بحرین، جبل عامل و عراق ـ بیشتر از حلّه و نجف و کربلا ـ عمل میکردند که برای تحصیل، تدریس و بهرهگیری از دیگر زمینههای علمی و کتابخانهای، پس از تشکیل دولت صفوی به دیار عجم رفت و آمد میکردند.
باید توجه داشت که حضور این قبیل افراد که دستشان از نسخ خطی آثار شیعی هم خالی نبود، به نوعی در انتقال بخشی از فرهنگ شیعه از مناطق عربی به ایران کمک کرده است. در واقع تشیع ایران در این برهه، در درجه نخست از شهرهای عراق، سپس از جبل عامل و بحرین و در مقیاس کمتری از ناحیه سادات و اشراف حرمین بوده است. همچنین، بهطور متقابل، ارتباط اشراف حرمین با ایران، سبب تقویت تشیع در آن دیار نیز میشد.(17) این ارتباط از طریق علمایی نیز که از ایران به حرمین رفته، در آنجا مجاور میشدند، تقویت میگردید که نمونههایی از آن را در جای دیگر آوردهایم.(18) به علاوه، حضور اینان سبب تقویت ادبیات عرب در ایران میشد. بیشتر این افراد شاعران و منشیانی بودند که نثر و نظم فراوان میگفتند.(19) نمونه بسیاری از این اشعار را در «تحفة الأزهار» میتوان یافت.
جامعترین اطلاعات در باره حضور اشراف مدینه در ایران، و بهطور خاص اصفهان، در یک اثر علمیِ ارجمند با عنوان «تحفة الأزهار و زلال الأنهار فی نسب أبناء الائمة الأطهار علیهمالسلام » از سید ضامن بن شدقم بن علی (زنده در 1090) آمده است.(20) این اثر که در شرح انساب سادات است، در قرن یازدهم هجری تألیف شده و حاوی اطلاعات فراوانی از رفت و آمد سادات به شهرهای مختلف ایران و روابط آنان با دربار صفوی است.
ما در این نوشته، میکوشیم اطلاعات پراکنده این کتاب را در این زمینه، به صورتی منظم عرضه کنیم تا بدین ترتیب بخشی از تاریخ روابط صفویان با اشراف مدینه روشن شود.
ابتدا باید به این نکته اشاره کنیم که اشراف مکه، از سادات بنی الحسن و اشراف مدینه از سادات بنی الحسین بودند. طبعا ریاست و امارت حرمین در اختیار اشراف مکه بود و اشراف مدینه موقعیت محدودتری داشتند. به همین دلیل، بیشتر، این سادات بنیالحسین بودند که به ایران و هند مسافرت میکردند. به علاوه تشیع امامی در مدینه نیز ریشهدارتر از مکه(21) بود که این نیز خود برای کوچ آنان به ایران و هند مؤثر بود. حضور سادات بنوالحسین در جنوب هند، تأثیر خاص خود را در نشر تشیع در آن دیار داشته است.
مجلد نخست «تحفة الأزهار» شرح انساب سادات حسنی و شرفای مکه است که افزون بر انساب، بخشهایی از تاریخ مکه را نیز در بر دارد. مجلد دوم و سوم این کتاب به سادات حسینی اختصاص دارد که ضمن آن نسل تک تک امامان را به صورتی مستقل تا امام عسکری علیهالسلام آورده است.
مؤلف «تحفة الأزهار» سید ضامن [بن شدقم بن علی بن حسن بن علی بن حسنبن علیبن شدقم] از سادات حسینی مدینه و از طایفه شداقمه(22) است که مانند اجدادش، عالمی فرهیخته بوده و بهویژه در دانش انساب و تاریخ تبحّری ویژه داشته است. این خاندان تا چند نسل منصب نقابت را در شهر مدینه عهدهدار بودند و سفرهایی به هند و ایران داشتند:
* نورالدین علی نقیب (بن حسن بن علی بن شدقم) (م 960) عالم و نقیب سادات مدینه بود که به درخواست برهان شاه از سلاطین نظامشاهیه هند(23) در سال 954 بهدکن رفت و شخص شاه به استقبال او آمد. وی دو سال بعد به مدینه برگشت و به سال 960 در همانجا درگذشت.(24)
* فرزندش حسن بن نورالدین علی (932 ـ 999) از علما و فضلای قابل و شایسته بوده و در شهرهای مختلف ایران نزد شیخ حسین بن عبدالصمد (پدر شیخ بهایی) و نیز خود شیخ و عدهای دیگر در قزوین و جایهای دیگر تحصیل کرده است. وی پس از درگذشت پدرش در سال 960 نقابت علویان حسینی مدینه را عهدهدار شد؛ اما دو سال بعد، از این مسؤولیت کناره گرفت. وی در سال 963 به دکن و احمدآباد رفت و مورد استقبال حسین نظام شاه پسر برهان شاه قرار گرفت. در آنجا بود که نظام شاه خواهرش فتحشاه را به عقد وی درآورد. وی سپس به شیراز آمده، مدتی در آنجا به تحصیل پرداخت، و پس از آن در سال 964 نزد شاه طهماسب (930 ـ 985) ـ طبعا در قزوین ـ رفت که شاه اکرام و انعام فراوانی به وی کرد.(25) وی به سال 976 به مدینه بازگشت(26) بعدها در سال 982 باز به هند رفت و به سال 999 در دکن درگذشت که جسدش را به وطنش مدینه آورده، دفن کردند. از وی آثاری برجای مانده است که یکی از آنها کتاب «زَهْر الریاض و زلال الحیاض» است.(27) محمد فرزند همین حسن (م 1008) از شاعران برجسته است که نثر و نظم فراوان از وی برجای مانده بوده است.(28)
* علی بن حسن بن نورالدین علی (976 ـ 1033) از علما و مؤلفان و فردی نسب شناس بوده است. مادر وی، فتحشاه دختر برهان شاه نظامشاهی است و در همان دکن هم به دنیا آمد. از وی کتاب «زَهْرة المقول فی نسب ثانی فرعی الرسول»(29) یعنی شرح سادات حسینی که در مدینه بودند، برجای مانده است.(30) سید ضامن شرح حال وی و برخی از اشعارش را آورده است.(31) از دیوان وی نیز نسخهای به خط سید ضامن برجای مانده که بیتردید سزاوار نشر است.(32)
* شدقم بن علی بن حسن نیز سیدی جلیل القدر و از علما بوده که به سال 1006 متولد شده و نزد علمای مختلف به تحصیل پرداخته است.(33) وی به سال 1038 درگذشته است.(34)
* سید ضامن بن شدقم عالم امامی مذهب است که اطلاعات ارجمندی را در زمینه مورد بحث ما؛ یعنی حضور سادات بنی الحسین در ایران و به ویژه اصفهانی صفوی در اختیار ما گذاشته است. وی خود سالهای متوالی به ایران رفت و آمد داشته و در لابلای کتاب خود؛ یعنی «تحفة الأزهار و زلال الأنهار» به سفرهایش اشاره کرده است. آخرین تاریخی که از خود برجای گذاشته، سال 1090 هجری است.(35) سید ضامن به شهرها و بلاد زیادی سفر کرده و از جمله در سالهای مختلفی در شهر اصفهان اقامت داشته است. یکی از همسران وی نیز اصفهانی بوده که از وی دو فرزند با نام زینب و عبدالرسول محمد داشته است.(36) سالهایی که وی در اصفهان بوده، به طور پراکنده در میان سالهای 1052(37) تا 1088(38) است.(39)
اخبار حضور اشراف بنی الحسین درایران
از مجموعه آگاهیهایی که در باره حضور اشراف در ایرانِ صفوی در اختیار داریم، چنین به دست میآید که آنان از مهاجرت موقت یا دائم، سه هدف داشتهاند؛ نخست: زیارت قبر امام رضا علیهالسلام (40) دوم: تحصیل علم(41) و سوم: بهرهمندی از مواهب مادی که شاه یا دیگران ممکن بود به آنان بدهند. این قبیل مهاجران، در مواردی بهطور موقت به ایران آمده و گاه فرزندانشان را نیز همراه خویش میآوردند. (تحفه، 2/373) این ممکن بود که به دفعات به ایران آمده و حتی در اصفهان مدفون شوند. (تحفه، 2/452).
چنانکه خواهیم دید، اعتنای شاهان صفوی به سادات بنی الحسین مدینه، از زمان شاه اسماعیل و شاه طهماسب به این سوی بوده و در دوره شاه عباس اول (996 ـ 1038) در جریان موقوفه مهمی که شاه عباس برای آنان معین کرد، این اعتنا به نهایت خود رسید. بعد از آن، موقوفه مزبور در دوره شاه عباس دوم تجدید شد که قاعدتا باید تا پایان دوره صفوی ادامه داشته باشد. ما در جریان ارائه اخباری که سید ضامن بن شدقم در باره مهاجرت سادات بنی الحسین به ایران و به خصوص اصفهان آورده، اشاراتی به این وقف خواهیم داشت، اما نص صریح آن خبری است که «ولی قلی شاملو» در «قصص الخاقانی» آورده است. متن این وقفنامه که مربوط به سال 1014 هجری است، پس از مقدمات، چنین است:
همگی و تمامی و جملگی کاروانسرای واقع در صدر «میدان نقش جهان دارالسلطنه اصفهان مع قیصریه متصل بدان و کلّ بازار دور میدان» مذکور و حمام واقع در حوالی آن، مشهور به «حمام شاهی» که جمیع آنها احداث کرده کلب آستان علیبن ابیطالب علیهالسلام ، بندگان نواب کامیاب سپهر رکاب اعلی حضرت واقف است ـ خلداللّه ملکه و اجری فی بحار الخلود فُلْکه ـ و در بین صیغه وقف شرط فرمودند که نصف حاصل اجاره موقوفات مذکوره در وجه وظیفه و ارتزاق و مدد معاش سادات عالی درجات «بنی حسین که ساکن و عاکف مدینه طیبه مقدسه باشند»، صرف نمایند، خواه مرد و خواه زن؛ به شرط آنکه وظیفه و سیورغال و مواجب نداشته باشند و شیعه امامی اثنیعشری باشند و شرط زن آن است که بیوه باشد یا بکری که هنوز در حباله زوجیت احدی در نیامده باشد. و چون اختیار شوهر نماید دیگر چیزی به او ندهند. و نصفی دیگر را در وجه وظیفه و مدد معاش و ارتزاق ساکنان و متوطنان نجف اشرف نمایند...(42)
تقی بن علی (عموی سید ضامن) که به هدف زیارت قبور امامان علیهمالسلام راهی عراق شده، از آنجا برای زیارت امام رضا علیهالسلام به ایران آمده و سپس به دربار شاه عباس و شاه صفی (1038 ـ 1052) رفته است. وی پس از مدتی اقامت در ایران، در سال 1040 به مدینه برگشته اما بار دیگر در سال 1046 به اصفهان بازگشت و در سال 1048 در این شهر درگذشت.
علی فرزند تقی هم در سال 1055 سفری به ایران داشته و بعد از آن سالها در قاهره اقامت کرده و به سال 1065 به مدینه برگشته است. وی توسط شریف زید، امیر حجاز، به نقابت بنیالحسین در مدینه منصوب گشته و در این زمان، با گزارش وضعیت سادات مدینه به شاه عباس دوم، از وی خواسته است تا درآمد موقوفاتی را که جد وی شاه عباس اول وقف سادات کرده بوده، باز برقرار سازد که او هم پذیرفته و چنین کرده است.(43)
حسین بن حسن بن علی (عموی سید ضامن و متولد 978) پس از تحصیلات اولیه، عازم ایران شد تا از عالمان این دیار بهره علمی ببرد. وقتی اوصاف وی را برای شاه عباس اول گفتند، او را به مجلس عالی خود طلب کرد. وی در فقه مطالعاتی داشت و محل رجوع بود. شاه در حق وی انعامی شایسته کرده، مقرریهای فراوانی قرار داد که از آن جمله، پرداخت 1500 تومان در یک مرتبه بود. پس از آن بجز قرار پرداخت مخارج او، سالانه دویست تومان برای او قرار داد که وی چیزی از آن را نگرفت. شاه او را در مجلس خود در کنار یکی از سادات حسنی با نام سیدهاشم عجلانی قرار داد که بر اساس نزاعی که میان سادات حسینی مدینه و سادات حسنی مکه بود. او از این کار ناراحت شد. پس از آن، سید مزبور عازم حویزه شده، نزد حاکم آن دیار رفت که مقرری در حد سالانه دویست تومان، و پنجاه محمدی برای هر روز بجز مخارج روزانه او قرار کرد و وی هم نزد او ماند. سپس به بصره رفت و در راه بازگشت به وطن مفلوج شد. وقتی خواست به حویزه بازگردد، در راه درگذشت؛ جسدش را به کربلا برده، دفن کردند. (تحفه، ج2، صص292 و 293).
علی بن فواز بن جماعه، از ساداتی است که در ابرقوی ایران فرزندانی از وی بر جای مانده است؛ از جمله فرزندانش شهربابان است که مادرش سیدهای کاشانی بوده است. فرزندی هم با نام اسماعیل داشته، که مادرش ابرقویی بوده است. (تحفه، ج2، ص374)
سلیمان بن محمد (از عموزادگان سید ضامن) برای زیارت قبور ائمه و تحصیل علم به عراق آمد. پس از آن به ایران شتافت و از محضر شیخ بهایی و میرداماد و دیگران بهره برد. زمانی که شاه عباس وصف وی را شنید، او را نزد خود خوانده، به وی سخت احترام و اکرام کرده، جدای از آنچه همان لحظه به او بخشید. در اوده ـ در هند ـ نیز حوالهای به وی اعطا کرد. شاه عباس، از وی احوال بنی الحسین یعنی سادات و اشراف مدینه را پرسید که وی احوال آنان را برای شاه بازگفت. پس از آن از شاه خواست تا برای آنان چیزی از (وقف) قرار دهد تا منفعتش عاید آنان شود. همین امر سبب شد تا شاه عباس وقفی را برای آنان قرار دهد تا حاصل آن به اهالی حرمین شریفین و مشاهد مشرفه ائمه برسد. (تحفه، ج2، صص260 و 261).(44) بعدها شاه عباس دوم، بار دیگر آن را احیا کرده مستمری سادات را میپرداخت.
محمد بن جویبر از سادات آل مُهنّا، که سیدی جلیل القدر و متقی بود، روزگاری را در هند گذراند و رفاقتی هم با حسن (جد سید ضامن) داشت. پس از آن به عراق عرب و عجم آمده، به تحصیل علوم پرداخت و سپس به وطن خویش بازگشت. این محمد، همسری شیرازی گرفت که فرزندش جابر از او بود. همچنین دختری با نام دلالا داشت که مادرش زنی ترک بود. (تحفه، ج2، ص336) علی و جابر دو فرزند محمد، هر دو در شمار علمای فقیه و ادیب بودند. جابر که در علوم مختلف دست داشت و شاگرد حسن (جد سید ضامن) بود، سفری هم به ایران داشت که هدفش استفاده علمی بود (بقصد الاستفادة و النقل عن العلماء العاملین و الفضلاء المجتهدین). پس از آن از طریق لحسا به وطنش بازگشت و مدتی بعد راهی دارالسلطنه صفویه؛ یعنی اصفهان شد.
سید ضامن میگوید: وی دراصفهان درگذشت وقبرش درمقبره «هارونولایت» است که گویند از اولاد موسیبن جعفر علیهالسلام است. فرزند وی محمد در سال 1048 به اصفهان آمد و همانجا درگذشت که وی را کنار قبر پدرش دفن کردند. حسن بن جابر نیز در شیراز ماندگار شد. (تحفه، ج2، صص337 و 338).
در واقع کسانی از اشراف و سادات مدینه که به ایران میآمدند، همسرانی از مردم این شهر میگرفتند.(45) نمونه آنان مبارک بن علی از سادات مدینه بود که مادرش زنی اصفهانی بود. (تحفه، ج2، ص314) این در حالی بود که اشراف، به دلیل سیادت، حاضر به تزویج دختران خود به ایرانیهای غیر سید ـ و حتی سید ـ نبودند.
عامربن بدیوی از سادات مدینه است که به ایران آمد و نزد شاه عباس رفته، شاه برای او از موقوفات دو روستای کلیل(46) و سرمه(47) سالی بیست تومان تبریزی قرار داد. وی این پول را تا زمان مرگش میگرفت. وی سه پسر با نامهای محمدباقر، محسن(48) و قاسم داشت که مادرشان ایرانی بود. با این حال، به آنان توصیه کرد که: «أن لایزوّجوا البنت من الأعاجم و إن کانوا صحیحَیِ النسب إلاّ لبنی أعمامه بنی حسین أهل المدینة». (تحفه، ج2، ص315) در این باره، حتی در موردی که مردی از کُردها زنی از سادات مدینه گرفته بود، اقوام وی به سراغش آمدند و از وی درخواست کردند تا دختر آنان را طلاق دهد، چرا که «لیس من عادتنا أن نزوّج نساءنا للأجانب و إن کان صحیح النسب ذا مال.» در این مورد اعتراض آنان به آن شخص کُرد این بود که «أنت لسْتَ منّا و لست بشریف و لا کفوا لها» اما این شخص کُرد حاضر به طلاق دختر نشد و آنان نیز در فرصت مناسب او را کشتند. برادران آن کردی، این افراد را گرفته نزد شاه طهماسب فرستادند، او هم آنان را نزد قاضی فرستاد. برخورد بهگونهای شد که گویا به حسب ظاهر شرع، قتل او ثابت نشد، اما در اصل به دلیل تمایل شاه به سادات، آنان رها شدند. (تحفه، ج2، صص374 و 375) دقیقا شبیه این حکایت در مورد دیگری هم نقل شده است (تحفه، ج2، ص331).
فاضل بن حمود یکی از این سادات به اصفهان آمده، نزد شاه سلیمان (1077 ـ 1105) رفت و پس از آن هم عازم دیار هند شد. (تحفه، 2/441)
علی بن امیر مسعود دو بار به اصفهان آمد؛ بار نخست در سال 1069 و بار دوم در سال 1080. به همراه وی جمعی از آل جماز و آل عرار هم بودند. آنان نزد شاه سلیمان رفتند. وی اندکی بعد در سال 1082 در اصفهان درگذشت. شاه همچنان نسبت به نزدیکان او توجه داشته، آنان را انعام میکرد. حتی شاه برخی از قریهها را در حاشیه شط ...(49) نیز بهآنانواگذار کرد. (تحفه، ج2، ص428).
ضامن بن شدقم مینویسد: عذیفان ابن سعود یکی از شرفا بود که زبانی شیرین داشت و شعر میسرود. وی با عسرت میزیست و کسی هم به فریادش نمیرسید. طبعا به هوای گرفتن کمک عازم اصفهان شد. زمانی که به تختگاه صفویان رسید، رسیدنش همراه با رسیدن نامه من (یعنی ضامن) و برادرم و عموزادهام به شاه عباس دوم بود که از وی درخواست کرده بودیم [ گویا از همان موقوفه شاه عباس ] تا حقوقی برای سادات بنیالحسین مدینه معین کند. شاه نام عذیفان را نیز داخل آن افراد کرده برای او 9 تومان که معادل هفتاد و اندی زر سرخ بود قرار داد. وی سپس به وطنش بازگشت اما مجددا پس از انجام مناسک حج، راهی اصفهان شد. ضامن میافزاید: منزل او روبروی منزل من در اصفهان بود و درخت توتی هم قرار داشت ! یکبار هم با میرزا مسعود بن نورالدین محمد جابری انصاری وزیر وقف درگیر شد؛ چرا که حقوق او را نپرداخته بود و البته حق به جانب وزیر بود؛ زیرا سید یاد شده، حکم سلطانی نداشت. وی در ربیع الاول سال 1062 به مدینه بازگشت. اندکی بیش از یکسال نقیب بود و در رجب سال 1063 درگذشت. (تحفه، ج2، ص433).
قناع بن محمد بن علی بن رملی بن قداح، از سادات مدینه بود که فردی بلند مرتبه، کریمالنفس وسخاوتمند به حساب میآمد. وی دو بار بر شاه طهماسب اول وارد شد؛ نخست در سال 965 و بار دوم در سال 968 که هر دو بار او را اکرام کرد و بار دوم بیشتر. وی سپس به وطن خود بازگشته، در سال 979 درگذشت.
از همین خاندان، محمد بن رمال بن قداح نیز در مدینه متولد شد، اما در دیار عجم بالید و ملازمت شاه اسماعیل (اول) و سپس فرزندش طهماسب را اختیار کرد. مدتی بعد به وطن بازگشته، از آنجا به دکن رفت که اکرام فراوان دید. پس از آن از طریق سند به ایران بازگشت و در حالی که تنها سه دختر داشت در سال 967 در لار درگذشت. (تحفه، ج2، صص330 و 331).
سید مهنّا بن صالح از آلجماز، سالها در هند بسر برد، پس از آن عازم اصفهان شده، مدت اندکی در آنجا ماند و سپس به بندر بنیتمیم ! رفت که خاندانش در آنجا بودند. شاه سلیمان نیز به واسطه او اکرام بر آنان کرده و او نیز شیخوخیت قوم خویش را داشت. سید ضامن با اشاره به اینکه او همچنان درآنجاست، اشعار وی را که با لهجه بادیه مدینه مشرفه در باره حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله سروده شده، آورده است.(50)
از سید ضامن مجموعهای نفیس، به خط خود او ، حاوی رسالههای چندی برجای مانده است. در این مجموعه نفیس، اطلاعات تاریخی جالبی در باره مسائل مختلف، از جمله وضعیت خود وی و مسائلی که در اصفهان با آن درگیر شده، آمده است. همچنین اشعاری از وی در این مجموعه دیده میشود. مرور بر برخی از این اطلاعات در روشن کردن آنچه ما در پی آن هستیم، مناسب است:
نخستین رساله این مجموعه، «حمایة الدین فی ردع المنافقین» است. مقدمه این رساله اشارتی به وقایع زمان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نقش منافقان و قریش در مبارزه با آن حضرت دارد که در لابلای آنها آیاتی از قرآن نیز آمده است. پس از آن، باب اول کتاب در باره وقایعی است که طی سالهای سلطان عادل (شاه سلیمان) رخ داده است؛ مانند زلزله خراسان و خراب شدن بقعه مبارکه حضرت رضا علیهالسلام . همینطور دو خسوف رخ داده، و دیگر آیات الهی. اما آنچه به سید ضامن مربوط میشود، مصیبتی است که در این روزگار خیانت پیشه و حیلهگر از سر دروغ و بغی و طغیان بر وی فرود آمده و از هر طرف وی را در فشار قرار داده است. وی این حکایت را به صورت مختصر بیان کرده و پس از بیان هر بخشی از آن، آن هم به شکلی مبهم، شروع به ارائه آیات و روایات میکند. با این حال، اصل حکایت روشنگر برخی از نکات در باره وضعیت سادات مدینه در اصفهان دوره اخیر صفوی است.
عبارات وی حکایت از آن دارد که عدهای به دلایلی کوشیدهاند تا وی را نزد صدر اعظم که «شیخ علی خان زنگنه» بوده، بدنام سازند. باب بعدی در باره رفتن آنان نزد اعتمادالدوله است. وی بی آن که در ادامه، شرح ماوقع را بدهد، با نثری مسجع و ارائه آیات و روایات در باره سادات و صله ارحام و غیره مطالبی آورده است (صص 13 ـ 10). پس از آن مینویسد: آنان به اعتمادالدوله گفتند: ای وزیر، بدان اینکه این مرد، فردی معتبر و معروف نیست. پس از آن در این باره گفتگو شده، اعتمادالدوله از سخنان آنان قانع نشده اما قلوب آنان همچنان پر از بغض و کینه بوده و همچنان به توطئه ادامه میدادهاند. (صص14 و 15). در این شرایط، سید ضامن، قدری در خود تفکر کرده و خویش را به دست قضای الهی سپرده است. بعد از آن، اعتماد الدوله طبیبی به سراغ سید ضامن فرستاده، در حالی که وی سخت مریض الاحوال بوده است. طبیبی از نسل قوم عاد و فرعون که قرار بوده است سید را به خانه اعتمادالدوله برده در آنجا معالجه کند. وقتی طبیب به خانه او میآید و معاینهاش میکند، نزد وزیر میرود و میگوید او مریض نیست ! (ص18) دشمنان وی همچنان به توطئه بر ضد او ادامه میدهند. در اینجا به یاد مظلومیت امام علی علیهالسلام و فاطمه زهرا علیهاالسلام میافتد و شرحی از وقایع پس از سقیفه میدهد. در این میانه، از کسانی هم یاد میکند: السید محمد الشولستانی (ص 19) راشد بن حمدان بن راشد الموسوی الحسینی (23). بعدهم اشاره به مصیبتهایی میکند که روزگار بر سر آنها آورد. کسانی از دوستانش نیز خواستند تا میان آنان را مصالحه دهند، اما وی با توجه به بغض و کینه آنان گفته است که آشتی امکانپذیر نیست (ص 26). در ادامه باز به شرح مظلومیت حضرت زهرا علیهاالسلام و وقایع شهادت آن بزرگوار میپردازد (ص 30).
وی در فصلی دیگر، به سبب اصلی این وقایع و آنچه که در شوال 1083 بر سر وی آمده، اشارتی کرده است. عامل آن قضایا چیزی جز طغیان و تکبر و بغی نیست (ص 36).
از آنچه بعد از این آورده، چنین به دست میآید که اختلاف سر موقوفهای خاص است. شاید همان موقوفهای که شاه عباس برای سادات بنی الحسین مدینه قرار داده بود. وی مینویسد: شرط واقف این بوده است که حقوق افراد را سالانه پرداخت کنند. سید ضامن نیز بر همین اساس، حقوق خود و اولادش را طلب کرده است، اما گویا از سوی کسی که اداره موقوفه در اختیارش بوده، اوراقی به او داده شده که هیچ ارزشی نداشته است. این اوراق دو سال در دست او بوده و وی حتی با توسل به دوستانش نتوانسته آنها را نقد کند. وی دست به دامان اعتمادالدوله شده و او هم یکی از خدام خود را فرستاده است. این شخص، در روزی که وزیر غایب بوده، به سراغ آن شخص رفته و عاشور غلام او را گرفته حبس کرده است. همین امر سبب برآشفتن وی شده و بر بغض و عدواتش نسبت به سید ضامن افزوده است (ص 39).
ادامه ماجرا گفتگوی آنها گویا در حضور مسؤول دفترخانه موقوفات است که شخصِ طرفِ سید ضامن مدعی داشتن وکالت نامه از طرف «قوم» ـ شاید اشاره به سادات بنی الحسین ـ بوده و در دفتر حکومتی هم چیزی در این باره بوده است، اما سید ضامن آن را انکار میکرده است (صص41 و 42). و باز گویا کسی که مدعی وکالت بوده، مال را تفریط یا تصاحب کرده و الآن به همان وکالت نامه که سید ضامن مدعی است که مزورانه درست شده، استناد میکند (ص 44). وی در اثبات موضع خود با استناد به روایات، فراوان کوشیده است (تا ص 52). سید ضامن که نتوانسته کاری انجام دهد، دست به دامان خالق یکتا شده است.
او مینویسد: هفتهای نگذشت که میرزا سلمان کاتب استیفا مرد. امااشخاصیکه طرف وی بودهاند، همچنان علیه وی کار کرده و نزد این و آن از او بدگویی میکردند(ص53). در نهایت اعتماد الدوله از وی پرسش کرده و او نیز واقعیت را برای او شرح داده است. پس از آن روشن شده است که این شخص خیانت پیشه در دفاتر به مقدار دوازده تومان دست برده و به مقدار 122 سکه طلا در خزانه خیانت کرده است. به علاوه نامهای هم از زبان شیخ [ سید؟ [حسین بن سلیم مدنی جعل کرده و بر تعداد مهرها در آن افزوده است. در واقع شیخ حسین هیچ وکالتی به او نداده بوده و این امر چند سال ادامه داشته است. در این وقت، کسانی نزد خان از او شفاعت کرده و خان (گویا شیخ علی خان؛ یعنی همان اعتماد الدوله) از او گذشته است (ص 55).
باب بعدی در باره هجوم سید دویرج بن مناع الحسینی به خانه اوست. وی او را متهم به جهالت کرده و عامل آن را هم تولد و نشأت وی در منطقه نجد با بدویها دانسته است. برای همین فهم کافی ندارد و از شریعت هم سر در نمیآورد. آنها سید ضامن و فرزندش را گرفته و به زندان میاندازند (ص 57، 59، 60). در این وقت، وی شعری سروده و از مصیبتی که در این دار غربت بر او فرود آمده، سخن گفته است. زندانی شدن وی و فرزندش محمد برهان الدین از ظهر تا غروب آفتاب بوده تا آن که دو نفر از سادات؛ یکی جبربن حصن جمازی و دیگری ناصر بن منصور خان بن مطلب الموسوی الحسینی الحویزی به یاریاش میشتابند. بعد از آن نزد میربداخان و سپس نزد دیوان بیگی ابوالقاسم خان بن غرشی باشی جانی خان رفته که از وی ستایش هم کرده است. در محفل خان، باز سیدی که طرف وی بوده مطالبی گفته اما خان تبسم میکرده و دیگران نیز از سخنان وی میخندیدند؛ چرا که وی را به عنوان رأس منافقین و محرک اصلی میدانستهاند (ص 64). وی عامل دشمنی این سید را هم چنین توضیح داده است که زمانی که دست سید ضامن خالی بوده به منزل او آمده، درخواست کمک از درهم و لباس و غیره داشته و وقتی او کمکی به وی نکرده ـ که آن زمان نمیتوانسته بکند ـ به دشمنی با وی پرداخته است. (ص65 و 66) وی در شعری که باز در باره دشواریهایش سروده، از چند نفر عرب با نامهای خالد و دویرج یاد کرده است (ص 66).
در نهایت، دیوان بیگی متوجه ظلم آنان در حق سید ضامن شده، همه اینان را به متابعت از شرع دستور داده است (ص 67). در اینجا رساله حمایة الدین شاید به صورتی ناتمام، به اتمام میرسد.
رساله بعدی هدایة الدین فی قمع المعتدین است که این رساله نیز حاوی اخباری در باره او و مسائلی است که برای وی رخ داده است. این رساله نیز بسان رساله پیشین است که مؤلف ضمن آن، به برخی از مشکلاتی که برایش پیش آمده اشاره کرده و در ذیل آنها به نصایح دین در آن زمینه پرداخته است (ص 70). نصایح با خطاب «یا نفس» آغاز میشود و ذیل آن روایاتی ارائه میگردد (تا ص 101). در اینجا باز مؤلف اشاره به وقایعی دارد که در سال 1083 رخ داده و مهمترین آن همان زلزله مشهد است. رعد و برق وحشتناکی هم در سال 1088 در شبی آمده که مانند روز هوا را روشن کرده و صدای آن مردم را به هراس انداخته است. (ص 102) در ادامه، به مصیبات و بلایایی که در برخی از سالهای پیش از آن رخ داده اشاره کرده است. یکی از آنها وقوع آتش سوزی در مسجد النبی در سال 654 است که سنیان، شیعیان را ـ که آن زمان تسلط بر مدینه داشتند ـ متهم کردند که آتش برای پاک کردن محل تماس آنها با در و دیوار برافروخته شده است !(51) (ص 112) وی برخی از این حکایت را به نقل از جدش حسن بن علی که از وی با عنوان «حسن المؤلف» یاد میکند، آورده است. به نظر میرسد این نقلها از کتاب زهر الریاض است.
روال بحث از ص124 با آنچه پیش از آن است، جدا میشود و در اینجا باز اشارتی به منافقین دارد. گویا کسانی به آزار سیدی پرداختهاند که وی نزد سید ضامن آمده و به او پناه آورده است (ص126). او نیز این شکایت را برای شاه سلیمان صفوی نقل کرده و شاه طرفهای درگیر را خواسته است. در این مجلس، قاضی القضاة اصفهان، سید ماجدبن سید محمد بحرانی نیز برای قضاوت حاضر بوده است. گویا ماجرا هنوز، همان ماجرای سابق و بحث وکالت ساختگی بوده است. به هر حال سید ماجد قاضی از آنها خواسته است تا با یکدیگر صلح کنند. سید ضامن نیز اصرار دارد که صلح گرچه خوب است، اما نه اینکه به قیمت پایمال شدن حقی بینجامد (ص 132).
به دنبال این بحث صفحات زیادی، به اشعاری که به احتمال از مؤلف با اجداد اوست، اختصاص یافته است. رسالهای هم در نصایح به فرزندش در ادامه آمده است (تا ص 189). به دنبال آن، سید ضامن در ده صفحه، خلاصهای از کتاب تحفة الأزهار را آورده است. (صص200 ـ 191) رسالهای با عنوان وقعة الجمل (صص325 ـ 276) و کتابی با عنوان زهرة الریاض فی نسب الأئمة الأطهار (صص425 ـ 327) در ادامه آمده است. بخش نهایی کتاب، چند نمونه انشاء عربی و نیز چند رساله کوچک دیگر است.(52) در ص455 این مجموعه، زمان تألیف رسالهای را که موضوعش فهرست نام سلاطین عثمانی است، 1089 یاد شده است.
* . * . *
1 . برای مثال، در کتاب «روابط سیاسی و اقتصادی ایران در دوره صفوی» (عبدالحسین نوایی، تهران، سمت، 1377) این روابط تنها در قالب «روابط ایران و عثمانی» و «ایران و کشورهای اروپایی» و «ایران و هند» بررسی شده و نه تنها از ازبکان و ممالیک یادی نشده بلکه اشاره هم به روابط دولت صفوی با حجاز و شرفای مکه و مدینه نشده است. همینطور بنگرید به: اسناد و مکاتبات سیاسی ایران، از سال 1038 تا 1105، عبدالحسین نوایی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1360
2 . صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، ج 2، صص849 ـ 825
3 . بدیهی است افزودههایی بر آن مباحث وجود دارد که باید در اینجا به آن بپردازیم.
4 . نک : سفرنامه منظوم حج، (از قرن دوازدهم)، بانوی اصفهانی! به کوشش رسول جعفریان، تهران، مشعر، 1374
5 . نک : تاریخ امراء مکة المکرمة، صص731 ـ 727 ؛ (در آنجا آمده است: در سال 1047 در مکه اعلام شد که زائران عجمی ـ ایرانی ـ حق انجام اعمال حج را ندارند، اما روز بعد گفته شد: امسال حج خود را انجام دهند اما از سال دیگر نباید به حج بیایند !) امراء مکة فی العهد العثمانی، اسماعیل حقی اوزون چارشی لی، بصره، 1406 ق. صص115 ـ 113
6 . فهرست نسخههای خطی کتابخانه آیتاللّه العظمی مرعشی، ج 29، صص409 ـ 408
7 . وی به «الشریف الأفضل» مشهور بوده و از سال 1077 تا 1113 بر مکه حکم کرد اما سال درگذشت او 1116 بوده است. نک : تاریخ امراء مکة المکرمة، (عارف عبدالغنی، دمشق، دارالبشائر، 1413) صص745 ـ 738 ؛ امراء مکة فی العهد العثمانی، صص120 ـ 115
8 . و مع ذلک یتّفق أیضا فی بعض السنین أن یفوتهم الحجّ، اذ لمیدرکوا الموقفین و یرجعون عرافة حفاة بحفی حنین.
9 . و عرض علی أولیاء دولتنا الباهرة مؤکّدا بالعهود و المواثیق أن لایؤخذ منهم من کلّ نفرٍ ...
10 . حتی یجیبوا الدّعوة التامّة التی لأبینا الخلیل و یصغوا لأن یدعوا فی تلک المقامات الکریمة لدوام هذه الدّولة الصفویّة القائمة فی ذرّیّة اسماعیل ـ علی نبیّنا و علیهما الصلوات الملک الجلیل.
11 . و لایدعون أن یعدو علیهم أحد من النّاس.
12 . و أن لاتدرؤا أحدا یدعوهم الی الرجوع من طریق آخر.
13 . سفرنامه منظوم حج، ص50
14 . در باره اصطلاح شریف، نک : جامع الانساب، سید محمدعلی روضاتی، اصفهان، 1335 ش . ص30ـ32
15 . در این باره نک : وِرنر اِنْده، جامعه شیعه نخاوله در مدینه منوره، ترجمه رسول جعفریان، قم، دلیل، 1379 ؛ رسول جعفریان، مقالات تاریخی، دفتر چهارم، (قم، دلیل، 1377) مقاله «تاریخ تشیع در مکه ، مدینه و...» صص56 ـ 45
16 . تحفة الأزهار، ج 2، ص 466 . در باره شخصی آمده است: سافر الی العجم مرّتین و لم ینل بها حظاً ثمّ عاد الی وطنه.
17 . برای نمونه میتوان به تلاش یکی از ایرانیها «رجلاً اَعْجمیا» مبالغی پول برای تزیین بقعه امامان علیهمالسلام در بقیع در سال 1074 اهدا کرد. زمانی که بین بوّابین و متولیان بقعه در سال 1077 و 1078 درگیری پیش آمد، یکی از آنان به عثمانیها خبر داد که شیعیان در اینجا کارهای غیر صحیح انجام میدهند ! آنان نیز به بقعه یورش برده و حاصل کارهای انجام شده را از میان بردند و مانع از خواندن نماز توسط شیعیان در بقعه ائمه شدند؛ از جمله کارهای انجام شده، تهیه کردن خُمْرههای فراوان از درختان نخل بود که برای سجده ساخته میشد (حصیرهای کوچک 20 در 20 سانتیمتر برای سجده که هنوز هم در میان شیعیان مدینه معمول است). همچنین قندیلها و فرشهای تازهای برای آن خریداری شده بود.
سید ضامن، سپس از جدش نقل میکند که در سال 988، یک شیرازی با نام سید علی حیدر ملک شیرازی به بازسازی مسجد علی علیهالسلام در نزدیکی کوه سلع پرداخت و به علاوه خانهای در مدینه خرید و آن را وقف مسجد کرده دربانی هم برای آن قرار داد. به علاوه وی بیت الاحزان فاطمه زهرا علیهاالسلام را در بقیع تعمیر کرد. وی همه این کارها را از اصل مال خود انجام داد و قاضی مدینه حسین مالکی ناظر اجرای آنها بود. (تحفة الأزهار، ج 2، ص 44).
بحث کمک به شیعیان مدینه؛ اعم از سادات و غیر سادات، یکی از سنتهای ریشه داری است که از عصر صفوی تا دوره قاجار و حتی تا زمان ما برقرار بوده است.
18 . نمونه دیگر جمالالدین محمدبن علیبن عبدالعزیز است که سید ضامن ستایش فراوانی از علم و دانش و تقوای وی کرده، میافزاید: وی از سادات آل شمالی بود که در جرجان ساکن بودند. او در مکه اقامت گزید و نزد سلطان آنجا سخت محترم بود تا آنکه درگذشت و در نزدیکی قبر خدیجه مدفون شد. تحفة الأزهار، ج 2، ص 206
19 . در این باره میتوان به کتاب ارجمند «سلافة العصر فی محاسن شعراء العصر» از سید علی صدرالدین مدنی، مشهور به «ابن معصوم» (قاهره، الطبعة الاولی 1324 ق .) مراجعه کرد که ادبیات شیعه را در زبان عربی در این دوره، با نام «شاعران برجسته شیعه» شناسانده است.
20 . چاپ شده به کوشش کامل سلمان الجبوری، تهران، میراث مکتوب و کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام وایران، 1378 ش .
21 . در مکه بیشتر سادات، شیعیان زیدی مذهب بودند.
22 . این خاندان چهرههای برجستهای داشته که در بسیاری از منابع، شرح حال آنان آمده است. سید علیخان مدنی شرح حالِ شماری از آنها را در «سلافة العصر» (صص 255 ـ 249) آورده است.
به علاوه، مرحوم میرزا عبداللّه افندی در موارد مختلف از کتاب «ریاض العلما و حیاض الفضلا» (قم، به کوشش سید احمد اشکوری، کتابخانه مرعشی، 1401) خود ـ که نامش هم به نوعی اقتباس از کتاب «زهر الریاض و زلال الحیاض» است ـ یاد کرده است. (از جمله: ج 1، صص 243 ـ 236، ص 248، 259، ج 2، ص 61) همچنین در مقدمه «زهرة المقول» چاپ نجف سید محمد حسن آل طالقانی شرححال مفصلی برای آنان نوشته است.
به علاوه در «تحفة الأزهار» و «تحفة لب اللباب» (و مقدمههای آنها) و نیز در خود «تحفه» و همچنین «طبقات اعلام الشیعه» شیخ آقا بزرگ (قرن یازدهم ص 258) شرح حال آنان آمده است. بهطور قطع با توجه به برخی از آثار چاپ نشده آنان، میتواند برای این خاندان که از عالمان امامی مذهب مدینه منوره هستند، یک تک نگاری مفصل نگاشت.
سید ضامن در یکی از رسالههایش، خود را به لحاظ نسبی این چنین معرفی میکند: ضامنبن شدقمبن حسن النقیب بن علیّ النقیب بن حسن الشهید بن علی بن شدقم الشدقمی الحمزیّ الحسینی المدنی. نک : مجموعه عکسی ش 601 مرکز احیاء میراث اسلامی، ص 192
23 . این دولت در احمدنگر هند توسط احمد بن نظام الملک در سال 896 تأسیس شد. در سال 914 برهان شاه به قدرت رسید که تا سال 961 زنده بود. از این سال حسین شاه فرزند وی حکومت یافت. این دولت تا سال 1007 پایدار بود تا آن که اکبرشاه آن ناحیه را فتح کرد.
24 . تحفة الأزهار، ج 2، صص 222 ـ 219
25 . تحفة لب اللباب، ص 166 : فأجری علیه النعم الجسام بالعشیّ و الابکار، و أمدّه العطایا الفخار.
وی در ص 168 و 169 از مشایخ خود یاد کرده که شماری از آنان در ایران میزیستهاند. سید ضامن در «تحفة» شرح حال مفصل سید حسن را آورده است. یکی از کسانی که به وی اجازه علمی داده است، سید محمد عاملی صاحب «مدارک الاحکام» است که وی را در سفر حج ملاقات کرده و از او ستایشی شایسته کرده است. نک ریاض العلماء، ج 1، ص 237
26 . نک : زهرة المقول، (مقدمه)، ص 9، (متن) ص 17 گویا در این سفر بود که فتحشاه به عقد ازدواج وی درآمد.
27 . این کتاب به شماره 5055 در کتابخانه مرعشی موجود است. نسخه کتاب «معالم العلماء» ابن شهرآشوب که متعلق به این سید بوده، با تصحیحات او در اختیار میرزا عبداللّه افندی قرار گرفته و به ملکیت او درآمده است. وی این مطلب را ذیل شرح حال «سید حسن» آورده است. نک : ریاض العلماء، ج 1، ص 238
28 . تحفة الأزهار، ج 2، ص 260 ـ 254
29 . تصحیح السید محمد صادق آل بحرالعلوم، نجف، المکتبة الحیدریه، 1380 ق . سید علی این کتاب را در دفاع از کتاب جدش که نامش «المستطابة فی نسب سادات طابة» بوده و مورد اعتراض برخی قرار گرفته، نگاشته است.
30 . این کتاب در شناخت سادات حسینی است که آن را در سال 1013 نگاشته و تکملهای هم با عنوان «نخبة الزهرة الثمینة فی نسب اشراف المدینة» (تحقیق عادل عبدالمنعم ابوالعباس، مدینة المنورة، المکتبة الثقافیة، (بیتا 1420 ؟) در سال 1014 بر آن افزوده است.
31 . تحفة الأزهار، ج 2 ، ص 263 و 264 یک مجموعه با ارزش از «رسائل» سید علی بن حسنبن نورالدین به شماره 6662 مرعشی موجود است که بیشتر آنها پرسشهای فقهی از علمای برجسته این دوره، مانند شیخ بهایی و پاسخهای آنهاست. سزاست که مجموعه یاد شده تصحیح شده، به چاپ برسد.
32 . مع الأسف در «فهرست نسخههای خطی مرکز احیاء میراث اسلامی» این دیوان به نام سید ضامن آمده است. در حالی که همانگونه که سید ضامن در صفحه اول این نسخه یادآور شده، وی دیوان جدش سید علی را همراه با توضیحاتی به خط او یافته و استنساخ کرده و برخی از اشعار خود را در انتها بر آن افزوده است. نسخه اصل دیوان به شماره 702 در مرکز احیاء موجود است. این اشعار حاوی اطلاعات جالبی در باره سید علی و اندیشهها و افکار اوست. همینطور اطلاعات فراوانی در باره شماری از علمای معاصر، اتفاقاتی که در مکه و مدینه افتاده، روابط شاعر با شرفای مکه و نیز جریان ادبی جاری آن روزگار دراین دیوان ـ که همراه با شرح وتوضیح لغات دشوار آناست ـ یافت میشود. همچنین در این دیوان، برخی از قصاید سید حسن پدر سید علی هم آمده و منشآتی نیز در انتهای آن وجود دارد. شدقم نیز اشعار اندکی از خود در صفحات پایانی دیوان آوردهاست (ص 295).
33 . تحفة الأزهار، ج 2، ص 279
34 . نک : طبقات اعلام الشیعة القرن الحادی عشر، (تصحیح منزوی، تهران، مؤسسة فقه الشیعة) ص297
35 . وی همچنین کتابی با عنوان «تحفة لب اللباب» دارد که به چاپ رسیده است (به کوشش سید مهدی رجایی، قم، کتابخانه آیتاللّه مرعشی، 1376). مؤلف در این کتاب شرح حالِ شماری از برجستگان خاندان علوی را، که طی ده قرن در تحوّلات سیاسی و اجتماعی و انقلابی نقشی داشتهاند، با استفاده از منابع مختلف آورده است.
36 . تحفة الأزهار، ج 2، ص 280
37 . در این سال وی در مشهد بوده است. نک : تحفة الأزهار، ج 3، ص 439
38 . وی در شعبان این سال، در اصفهان بوده است. تحفة الأزهار، ج 2، ص 334
39 . سالهای 1057 (3/371) 1063 (1/188) 1069 (2/425)، 1079 (2/396) 1080 (2/465) 1081 (1/295) 1082 (2/393، 1/280) 1083 (/294) 1087 (1/247) 1088 (2/334).
40 . نک : تحفة الأزهار، ج 2، ص 223
41 . شهرهایی که در این زمینه فعال بودند، یکی قزوین بود ـ تا پیش از پایتختی اصفهان ـ دوم شهر اصفهان و سوم شیراز. شهر سوم به ویژه برای مهاجران عرب، به خصوص بحرینیها (نک : تحفة الأزهار، ج 2، ص 264، ج 3، ص 389) جاذبه خاصی داشت. شیراز یکی از سه ضلع مثلثی بود که دو ضلع دیگر آن مناطق عربی و هند بود و مسافران زیادی در این مثلث حرکت میکردند.
42 . قصص الخاقانی، ولی قلی شاملو، به کوشش سید حسن سادات ناصری، تهران، وزارت ارشاد، 1371، ج 1، صص 189 و 190
43 . تحفة الأزهار، ج 2، ص 283
44 . پیش از این، وقفنامه شاه عباس را در این باره آوردیم.
45 . برای نمونه نک : تحفة الأزهار، ج 2، ص 374، 280
46 . روستای کوچکی با نام کلیل از بهش کوهپایه اصفهان است که از دهستان رودشت به حساب میآید. نک : فرهنگ جغرافیایی اصفهان، (سازمان جغرافیایی ارتش جمهوری اسلامی، 1367) ص 219
47 . در فرهنگ جغرافیایی ارتش یادی از این روستا نشده است. تنها روستایی به نام «سرما» در سمت سمیرم و دهاقان وجود دارد (تاریخ اصفهان، میرزا حسن خان انصاری، تصحیح جمشید مظاهری، اصفهان، 1378، ص 446) که بعید مینماید مقصود روستای «سرمه» مورد نظر باشد.
48 . سید ضامن نوشته است که محسن با مادرش ـ که اصفهانی بوده ـ در سال 1069 به اصفهان برگشته و وی کتاب المتسطابة جدش حسن را در دست وی دیده است. (ج2، ص315).
49 . در اصل سفید است.
50 . تحفة لب اللباب، صص 363 و 364
51 . نیز نک : تحفة الأزهار، ج 2، ص 357، 360 در آنجا پاسخی که یکی از شیعیان داده، آورده است؛ پاسخی که تاکنون در منابع رؤیت نکرده بودیم. (در این باره، پاسخ دیگری بود که ما در «صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، ج2، ص 827» آوردیم).
52 . نک : فهرست نسخههای عکسی مرکز احیاء میراث اسلامی، ج 2، صص 195 ـ 196. نسخه مورد استفاده ما برای استخراج مطالب بالا همین نسخه عکسی است که به شماره 601 در مرکز یاد شده نگهداری میشود و اصل آن در کتابخانه سپهسالار (شهید مطهری فعلی) است.